نويسنده: مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس نجف اشرف





 
سردار قاسم سليماني ( از فرماندهان لشکرهاي دوران دفاع مقدس )
هيچ نمازي نديدم، که احمد بخواند و در قنوت يا در پايان نماز گريه نکند و پيوسته اين ذکر «يا رب الشهدا، يا رب الحسين، يا رب المهدي» ورد زبان احمد بود و بعد گريه مي کرد. عجيب بود. هر کس به دلايلي در غم احمد ناراحت است، يک کسي مي گويد:«حيف شد اين شخصيت با اين جايگاه، با اين تأثيرش، از بين ما رفت»، يک کسي وابستگي دوستي، فاميلي و غيره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگين کرد و از دست دادن احمد همه را ناراحت کرد، اما آن چيزي که بچه هاي جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگين شدند اين بود که، احمد تداعي رفتارهاي جنگ بود، تداعي خلوص، صفا، پاکي، صداقت بود.
وقت سخن، احمد ناخودآگاه آدم را به ياد خرازي مي انداخت، به ياد همت مي انداخت، حياي احمد آدم را به ياد آن انسان پر از حياي جنگ مي انداخت، لذا امروز که احمد را از دست داديم انگار يک يادگار از همه يادگاران جنگ را از دست داده ايم، آن کسي که از همه ارزشهاي جنگ نشانه اي در خود داشت از دست داده ايم، به همين دليل هم پيوسته خودش محاسبه مي کرد، پيوسته خودش را سرزنش مي کرد، پيوسته بي قرار بود، در مسئوليت با لبخند و گل استقبال شد و هر کجا از مسئوليت خارج شد (در سنگري به سنگري) با اشک بدرقه شد، لشکر 8 نجف را ترک کرد و مردم کردنشين کردستان را از انزوا خارج ساخت، پس از آن به نيروي هوايي رفت، وقتي که مي خواست خارج شود، شما ديديد تکه هايي از اين فيلم را! با اشک و غم دوستانش بدرقه شد، آمد نيروي زميني، يک اميد بزرگي براي سپاه در نيروي زميني ايجاد کرد، هيچ کس نيست قضاوت کند که هر يک از اين مقامها احمد را بالا برد، به احمد افتخار داد، بالعکس بود، فرماندهي لشکر نجف اشرف به احمد چيزي نيفزود که حال که او بنيانگذار لشکر نجف اشرف بود، بلکه لشکر نجف اشرف به اين دليل پر افتخار بود که احمد فرمانده اش بود، فرمانده نيروي هوايي شدن او به نيروي هوايي افتخار داد، نه نيروي هوايي به احمد افتخار، فرمانده ي نيروي زميني شدن، مقام کمي نيست، بلکه در بين نيروهاي مسلح در سپاه پاسداران بالاترين پست، فرمانده نيروي زميني است و ارشد همه فرماندهان سپاه بعد از فرمانده کل سپاه است. اما احمد به نيروي زميني مقام داد نه نيروي زميني به احمد. لذا در هر کجا قرار مي گرفت او تأثيرات معنوي اش، تأثيرات رفتاري و اخلاقي اش بي نظير بود، ما در تاريخ انسانها کمتر داريم آدم به اين خوبي جامع باشد، آدمهاي جامع نادرند، اينطوري نيست که ما فکر مي کنيم جامعه ما پر از احمد است و کساني جاي اين خلأها را پر مي کنند، نه اينطور نيست، امکان ندارد که اين خلأها به سادگي پر شود، طول مي کشد در جامعه بشري کساني مثل احمد متولد شوند. سيصد سال، پانصد سال طول کشيد که يک فردي مثل امام خميني (ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگي نمي تواند مثل امام خميني (ره) متولد شود. هر پانصد سالي، هر چهارصد سالي و هر دويست سالي جامعه يک چنين انساني را تحويل مي گيرد. اينها چيزهايي نيست که ما فکر کنيم به سادگي قابل بدست آوردن است يا قابل جايگزين شدن هستند، نه اينجوري نيست. نکته ديگر، هر کسي ممکن است تأثيري داشته باشد اما تأثيرات با هم فرق مي کند و مشکل اين است که ما در زمان حيات آنها قدر اين تأثيرات را کمتر مي دانيم. يک شخصيتي مي آيد مثل علامه اميني، الغدير را مي نويسد. مرحوم آقاي شيخ عباس قمي مي آيد مفاتيح الجنان را مي نويسد. آنها يک تأثيري دارند و يک هدايتي دارند و امام خميني (ره) که نظام جمهوري اسلامي را تأسيس مي کند يک تأثير ديگر دارد. شخصيت شهيد کاظمي را هم در اين بعد بايد مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزديک بيست و هفت سال زندگي کرديم، رشد کرديم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بوديم و خيلي از دوستانمان هم که شهيد شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثيرات کاملاًً متفاوت بود. تأثيرات شهيد کاظمي در جنگ صرفاً تأثير يک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده يا دوازده تا لشکري که در جنگ وجود دشتند او هم سهمي دارد نقشي داشت و آن نقش را ايفا مي کرد، اينگونه نبود. اجزاء لشکر مثل يک بناست، همه اعضاي اين بنا در آن تأثير دارند، اما محور و مبناي اساس اين بنا ستونهاي اين بنا هستند. در جنگ، احمد جزء ستونهاي اين بنا بود آن هم در آن ارزشهايي که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها مي کنم. او نقش يک مربي را داشت. اينجا برادر عزيز سردار رضايي تشريف دارند، سردار رشيد تشريف دارند، برادر عزيز آقاي اسدي هستند، خيلي از فرماندهان جنگ هستند، آنها شاهدند، چند نفر در جمع ما بودند که نقش مربي داشتند، نه مربي به معناي مربي نظامي که آموزش نظامي بدهند، نه، مربي جامع تر از اين حرفها، و بدون اينها و يا در هر جلسه اي که اينها نبودند نقص بود و وقتي که بعضي هاشون شهيد شدند اين نقص تا آخر جنگ باقي ماند و اين سه نفر نقش مربي را داشتند، حسن باقري، حسين خرازي و احمد کاظمي. اگر همه ما مي نشينيم در جنگ حرف مي زديم، تصميم گيري مي کرديم، سکوت هر يک از اين سه نفر، حتماًًً امکان تصميم گيري را مشکل مي کرد، حرف آخر را مي زدند، اگر مخالفت مي کردند با عملياتي، حتماًً يک مسأله و دليل داشت و اگر اصرار مي کردند همينطور بود. در 10 عمليات بزرگ جنگ، يعني عمليات ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، بدر، خيبر، والفجر10، کربلاي 5، وافجر8 در هر ده عمليات بزرگ جنگ، در شش عملياتش ناجي تصرف محورش احمد بود. در ثامن الائمه (عليه السلام) ايستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، براي شکست محاصره آبادان، احمد و حسين دو محور اصلي و اساسي بودند. در عمليات بيت المقدس در شب نوزدهم يا هيجدهم وقتي همه خسته شده بوديم همه وسواس داشتند که عمليات براي دو هفته به تأخير بيفتد، آنجا حسن باقري صحبت کرد، گفت ما به مردم قول داده ايم. گفتيم خرمشهر در محاصره است چطور مي توانيم برگرديم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عمليات فتح المبين، عمليات بيت المقدس را شروع کرده بوديم. دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان يعني سه هزار نفر در مقابل بيست هزار نفر دشمن، لشکرهاي احمد و حسين بودند.
در عمليات خيبر همه دستاوردها منحصر به آن چيزي شد که احمد مهيا کرد يعني جزاير. در بدر مثل يک شهاب، جبهه را شکافت و رفت داخل. من يادم نمي رود وقتي آخر شب مهدي باکري شهيد شده بود همه رزمندگان جبهه را تخليه کرده و عقب نشيني کرده بودند، فقط ده نفر مانده بودند که اصرار مي کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمي آمد. مي گفت: چرا جنگ ما اينطور شد؟ به اينصورت در آمد؟ شخصيتي مثل احمد کاظمي، تأثيرات يک فرمانده ي لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنين فضايي بود که امروز 17 سال از جنگ مي گذرد اما هر روز اين نام، نام بسيجي، فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروري تر به چشم مي خورد و احساس مي شود. اين نقش احمد بود، نقش حسين بود نقش حسن باقري بود، نقش مهدي زين الدين بود، نقش شهيد عليرضائيان بود و دهها فرمانده اي که شهيد شدند و اينها محورهاي اصلي اش بودند. واقعاًًً بايد بگوئيم شهيد کاظمي، مالک اشتر براي نظام جمهوري اسلامي بوده و اگر در زمان حيات اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود، همان بياني که اميرالمؤمنين پيرامون مالک بيان کرد، پيرامون احمد بيان مي کرد، حتماًً يک حقيقت است. من يک جايي اين را گفتم، يک کسي آمد ايراد گرفت و گفت تو مالک را نمي شناسي که اين حرف را زدي، گفتم درسته من مالک را نمي شناسم، اما کلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) را پيرامون مالک مي دانم، مي دانم وقتي مالک شهيد شد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بالاي منبر نگاه کرد به جمعيت، گريه کردند و فرمودند: «مالک ما مالک بود، اگر سنگ بود، يک سنگ سخت بود، يک کوه تکي بود که هيچ پرنده اي بالاي آن کوه نمي رسيد، هيچ کوهنوردي بالاي کوه نمي رسيد»، اما مالک در رکاب امام معصوم (عليه السلام) مالک شد. نگاه کنيد به آنچه که امروز ما از شهيد کاظمي به ياد داريم حتماً کمتر از مالک نيست اگر پيش از مالک نباشد، او يک مالک بود. يک نيروي بسيار ارزشمند، يک شخصيت نادر را جمهوري اسلامي از دست داد، شخصيتي که خلأ آن قابل جبران نيست، شهداي ديگر هم همينطوري بودند، شهيد يزداني... شهيد حنيف که واقعاًًً به معناي واقعي حنيف بود... آنها به آن مقصود خودشان رسيدند، به معشوق خودشان رسيدند، ما بايد براي خودمان يک فکري کنيم. ما بايد امروز در پيشگاه خداوند استغاثه کنيم، همان استعاثه ي مخلصانه اي که حمد کرد، شما در وصيت نامه نگاه کنيد، با چه صفايي نوشته شده، هر کس وصيت نامه مي نويسد، معمولاً با کلمات سعي مي کند پيام دهد، ولي او سعي کرد دردهاي دلش را بيان کند: بسم الله الرحمن الرحيم، باز بسم الله الرحمن الرحيم، اعوذ بالله من شرالشيطان الرجيم، صدق الله العلي العظيم، بعد همه اش خدا را قسم مي دهد، خدايا شهادت در راه خودت را نصيب من کن.
آدم بي تابي بود. او در تمام اين دوره بي تاب بود براي اينکه به مقصد برسد، هميشه مي گفت: شهدا بردند و ما مانديم، مي دانيد آنها دارند به ما نگاه مي کنند، آنها لذت مي برند، دور هم هستند... و بعد خدا را قسم مي داد با گريه که شهادت را نصيبش کند و خدا هم شهادت را نصيب او کرد.
منبع مقاله :
گردآورنده: جانمراد احمدي؛ زير نظر: رجبعلي رحيمي؛ به کوشش مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس لشکر 8 نجف اشرف؛ (1384)، تمناي شهادت: زوايايي از خصوصيات سردار سرلشکر شهيد احمد کاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه از زبان همرزمان/ با آثار و گفتاري از احمد کاظمي [... و ديگران]، قم: مجنون، چاپ اول